آبان 95
این روزها اینقدر حرف میزنم که شبها مامان و بابا همش میگن تورو خدا یکی کیان رو از پریز برق جدا کنه، کلید خاموشش کجاست . هی میگن کیان بخواب. من هم میگم: کیان نه بخوابه کیان نه بخوابه. از ساعت 12 به بعد تازه فکم گرم میشه. زمان خوابیدنم هم دقیقا برای کسی مشخص نیست چون اول مامان و بابا در حالی که من همچنان دارم صحبت میکنم از خستگی به خواب میرند و بعدش من می خوابم . هر وقت یک کار بدی انجام میدم و به من تذکر داده میشه که کیان این کار بد هستش، من با یک قیافه حق بجانب چنان سر همه داد و فریاد میزنم که این کار بد رو انجام ندید که همه شک میکنند. میگنم نکنه واقعا ما داشتیم اون کار رو میکردیم. مثال: بابایی میگه کیان دست به بینیت نزن ز...
نویسنده :
کیان و نیکا
15:50